گاه گداری هم این طور می شود که شهاب سنگی چرخان و چرخان از کهکشان پر ستاره ات کنده می شود و به آسمان بی فروغ من میرسد. مثل تکه ی کاغذ رنگی که باد از یک کارناوال شادی جدا می کند و به حلبی آباد می برد یا مثل ته مانده ی غذای یک جشن باشکوه که خدمت کار خانه آخر شب برای سگ ولگرد پشت دیوار باغ می برد.
و این طور می شود که کورسوی آن شهاب دراین تاریکی چشمان مرا می زند و گیجم می کند و باز درکی از پیرامونم ندارم. در این فضای وهم گون گم می شوم و تا بیایم خودم را پیدا کنم کلی گیج خورده ام و چه بسا تلو تلو خوران در چاهی، چاله ای، چیزی هم افتاده باشم و اسباب خنده و کیف عابران. هرچند که اینجا عابری نیست.
بگو باز چه دامی برایم گسترده ای که امروز صبح از خودم پرسیدم آیا هنوز دوستت دارم؟
۳ نظر:
نه ، نمیشه ، راو نداره ، نه اینقد نخواه.
:D
:O
این کلی بازیا چیه پَه؟
ایمیلت رو بده تا واست بفرستم
:D
نمی خوام گوگل درستش کنه B-)
ارسال یک نظر