۱۳۸۸-۰۴-۱۹

نه شوق زیستن دارد نه می میرد..

لب ها خشک و ترک خورده است، تشنه. انگار هوا هم می سوزد و دود می دهد. سینه هم خس خس می کند ولی دیگر نه آن قدرها، صدایش گم می شود. سکوت این روزها محکم به گیجگاهمان خورده است. عجیب خشک است این بیابان و این بادهای وحشی آدم را دیوانه می کند و سرگردان و سرگردان و دربدر.

پرت افتاده در هزار گوشه به اتحاد می اندیشیم.

۲ نظر:

Unknown گفت...

سلام بر بهنام مظاهری. خوبی؟
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت

Iranian idiot گفت...

از يه گوشه: {...!}