۱۳۸۹-۰۹-۰۷

نه، نمی شود، اینطور سریع نمی شود، این ها را باید آرام بخوانی،
باید سالها دود رامهمان نفس ات کرده باشی و در یک بعد از ظهر خشک پاییزی سوزش چرک های سینه ات را حس کرده باشی تا بدانی چه می گویم، تا بدانی کجای روح آدم خراش بر می دارد، کجای دل زخم می خورد، دیگر گردش چشمانم در پی تو و او نیست، خودم را نمی یابم، سخت دلتنگم برای خودم، بازگشت ممکن  نیست، زبانم غریبه است

هیچ نظری موجود نیست: