۱۳۸۹-۰۹-۰۹

من یه قهرمان بودم
یه موسیقیدان برجسته که تونست بارها وبارها با اجراهای شگفت انگیزش توی سالنای کوچیک همه رو به وجد بیاره و باعث بشه معشوقه ها اشک تو چشمشون جمع بشه،
من یه فیلم ساز بزرگ بودم که تونست کلی فیلم خوب بسازه، فیلمای درست و حسابی که همه شون به طرز عجیبی فروشای بالا داشتن، فیلمایی که سبکای جدید داشتن،
یه نقاش بودم که با یه دونه مداد سیاه می تونست عجیب ترین نقاشیا رو بکشه، طبیعی طبیعی،
یه پزشک بودم که همه ی اسرار طبای باستانی رو می دونست و با یه برگ کوچیک گیاه معجزه می کرد و مریضای لاعلاج رو شفا می داد،
من یه مبارز سخت کوش بودم که هدف بلندی داشت، دستگیر می شد و سخت ترین شکنجه ها رو می دید اما طاقت میاورد و نجات پیدا می کرد، گاهی هم کشته می شد،
من یه ماشین مدل بالا داشتم که باهاش تو اتوبانای خلوت ویراژ می دادم و آهنگ هایی که دوست دارم رو گوش می کردم،
یه ماشین که با هیچ اسلحه ای نمی شد بهش حمله کرد، تو هیچ تصادفی آسیب نمی دید،
توی یه دشت که با چندتا کوه محصور شده بود یه کارخونه ی بزرگ داشتم با ساختمونا و کارگاه های عجیب، با یه آسمون خراش که وسطش بود،
من بارها و بارها با یه رنوی سفید قدیمی از کوچه ی 23 خارج می شدم و همه چی رو از نو شروع می ردم،

۲ نظر:

farzad گفت...

سلام.
خیلی عالی بود. خیلی عالی بود. بهنام واقعن خوشم اومد. یاد کازینو اسکورسیزی افتادم. یاد جوانی بدون جوانی کاپولا افتادم. یاد یکشنبه غم انگیز .... افتادم. یاد خیل چیزای خوب واقعن تبریک داره این متن

سین گفت...

منم دقیقن همینا که فرزاد گفت