۱۳۸۸-۰۲-۰۹

نوشتنم گرفته بود، آنجا کسی نبود

سلام دخترو، خوبی؟ خوشی؟

چی؟ نه تو نمی تونی بگی چرا میگم دخترو، میدونی؟ من اومدم اینجا که آزاد باشم، اینجا یه مملکت آزاده و من که اصولا هیچ موقع با تو حرف نزدم که بخوام با لهجه ی خاص یا کلمه ی خاصی صدات کرده باشم، کاملا آزادم که تو رو اینجوری یا هر جور دیگه ای که دلم بخواد صدا کنم و پیش خودمم خاطره بسازم که توش تو رو با کلی ناز و اطوار اینجوری صدا می کنم و هردومون احتمالا کلی ذوق مرگ می شیم. می بینی دخترو؟ اینجا آزادی هست.

چه خبرا؟ حتما الان گل پسرا گل دادن و بوی گندشون همه ی فضای شهرو پر کرده، اما می دونم تو همین اوضاع هم همچین که آفتاب به افق نزدیک میشه، مخصوصا اگه آسمون خسیس یه کم سخاوت به خرج داده باشه و یه نمی زده باشه و باز به طور خاص اگه رودخونه هم یه شرشر آبی توش باشه، قدم زدن کنارش یه صفایی داره که نگو! البته باید یه سویی شرت گل و گشاد تنت کرده باشی، یه جور شلخته ای که همچین که راه میری هی اینور و اونور بره و پیچ و تاب بخوره. خوش به حالت دخترو، اینجا گل پسر نداره.

دخترو! یه بسته آدامس توپ که ساخت همین جاست گذاشتم تو پاکت نامه تا هی رابرا یکیشو بندازی بالا و با دهن باز، چلپ چلپ بجوی و من صدایی که از لابلای لبات میاد رو اینجا بشنفم و کیفور شم، همون لبات که همیشه رژ صورتی پوشونده بودشون و نمیذاشت بفهمم این شهو ت از رژ صورتیتِ یا از لبای وش نشسته تو صورتت. اینجا آدامسای خوبی میسازن دخترو، خوش بو، خوش طعم، خارجی.

دیگر ملالی نیست جز غمی که موقع تو آب انداختن این نامه یهو میپره بیخ گلوم.اینا رودخونشون به قشنگی مال ما نیست ولی خوب همه ی رودخونه ها به دریا میرسن آخرش، نه؟

میبوسمت دخترو.

۵ نظر:

سین گفت...

والا الله اعلم !

farzad گفت...

سلام. بهنام چی چی میگی تو؟ اصطلاحن کوجای؟

Hattori Hanzo گفت...

:O
سلام دایییییییییییییی
دلُم واسط تنگیده ، نه ایقد ، اییییییییییییییییییییییییییییییقد
:*

سین گفت...

چاكرييييييييييييييييييييييم !

Hattori Hanzo گفت...

بهترین تحلیل از زندگی بود ، بدون شک
:دی